دلنوشته هاي من براي دخترم

تولد سه سالگي دخترم

تولدت مبارک شیرینم برخلاف سالهای قبل، هیچ جشنی شهرستان نگرفتیم.  پنج شنبه چهاردهم فروردین از کرمانشاه راه افتادیم تا غروب رسیدیم تهران. البته نگفتم که خاله آزاده رو به زور با خودت آوردی.چون روز آخر کمی کسالت داشتی مامان جونت گفت اجازه می دم ببری مگه میشه آوینا از من چیزی بخواد بگم نه. تو هم گریه می کردی و می گفتی خاله آزاده تو لو به خدا با ما بیا تهلان. خلاصه آوردیش. اونروز تولد گلم بود . به محض اینکه رسیدیم تهران بابایی برات یه کیک کوچولو گرفت ازت فیلم گرفتیم و تو شمع سه سالگیتو فوت کردی. چقدر ذوق کرده بودی. با تمام خستگیمون تولد سه سالگیتو جشن گرفتیم. يه تولد خودموني و كوچولو:     ...
19 فروردين 1393
1